پیشاپیش عیدتون مبارک دوستای گلم❤
این باد سرکش نزدیک بهار را چقدر زیاد دوست دارم!
انگار آمده هرچی غصه و اندوه سر راهش هست بشوید و بر دارد ببرد، انقدر که عمیق و قشنگ هوهو میکند و صاف مینشیند وسط جان آدم. دلم میخواهد بزنم بیرون تا بادبهار، محکم بغلم کند و تکانم بدهد و بیدار شوم، چشم که باز کردم وسط یک مزرعهی آفتابگردان باشم، که آفتاب بکوبد توی صورتم و از کنار دستم صدای بُلوپ بلوپِ آبهای خروشان چشمه به گوش برسد، باد، چمنهای بلند اطراف و سنبلهای بنفش و شکوفههای سیب را برقصاند و آنطرفتر بچههای کوچکی عمیقا شیطنت کنند. دلم میخواهد سوار بادهای بهار شوم و با آنها بروم تا سرزمینهای دور. دلم میخواهد پنجره را باز کنم و باد را دعوت کنم به خانهام، با او چای بنوشم و از او بپرسم؛ بعد از این بهار، همه چیز درست میشود یعنی؟
قرار است باز هم بهار شود و ما در خانه بمانیم. قرار است درختها، شکوفههای کوچکشان را بدون حضور و دخالت ما بزرگ کنند و به بار بنشانند، که باد بوزد، باران ببارد و ما فقط از دور نگاه کنیم. از پشت پنجرههای غمگینی که بغضهای چندین سالهی ما را میان حفاظهای آهنینشان نگه داشتند. قرار است زمین، بدون حضور و قدمهای ما سبزتر باشد.
پنجره را باز میکنم و باد سرخوش بهار میکوبد توی صورتم و عطر مطبوع روزهای آخر اسفند، محاصرهام میکند. چارهای ندارم بهجز اینکه نفس عمیقی از سرِ لذت بکشم و لبخند بزنم. که به یاد روزهای ناب کودکی میاندازد آدم را این حال و هوای خوب...
نفس عمیقی میکشم و به خودم قول میدهم این بهار را هم در خانه بمانم و برای گلهای شمعدانیِ اتاقم از روزها و اتفاقات خوبتری، آواز بخوانم.
به خودم قول میدهم بهار را به خانهام ببرم اگرچه سخت است و غمگین، که دلم گرفته از دیوارها، ولی ترجیح میدهم زیر سقف کوچک و بی آسمانم به آفتاب و به بهار فکر کنم تا اینکه بیرون از این خانه مبتلا به پاییز شوم و خزان را با خودم به آغوش عزیزانم بکشانم.
لطفا در خانه بمانیم. بهارِ ما هنوز نرسیده! برای ما که هم قافلهی پاییزیم، بهار همیشه دیرتر میرسد.
#نرگس_صرافیان_طوفان درپناه حق❤❤❤❤❤
...